loading...
تذکر خطاهای ذهنی فلسفه و عرفان به روش عقل، تفکیک و مناظره
کریم حکیمی فرد بازدید : 331 دوشنبه 08 مهر 1392 نظرات (0)

‏ وحدت وجود نظریه‌ای خردستیز 2 توصیف 5

وحدت وجود در کتاب ممد الهمم

 

کتاب ممد الهمم (ص 38) می‌نویسد:

"بحثى در وحدت وجود

حال گفتارى چند از اساتيد فن در بيان وحدت وجود مى‏آوريم كه هم در توضيح آن چه گذشته است و هم براى مباحث آتيه جدا مفيد و لازم است، پس گوييم:

آن چه جهان را فرا گرفته نيست مگر وجود و به مثل، همان طور كه در مبحث علم فرمودند چون علم تعلق به معلوم گيرد خداى را عليم گويند و چون تعلق به مراد گيرد مريدش خوانند و چون تعلق به مبصر گيرد بصيرش خوانند و چون تعلق به مسموع گيرد سميعش خوانند و همچنين در ديگر صفات، كه يك صفت بيش نباشد و متعلقاتش بسيار است. همچنين است در اين مبحث كه گوييم به قول عارفى:

         مشو أحول، مسمى جز يكى نيست             اگر چه ما بسى اسماء نهاديم‏

 آرى:

         از كران أزلي تا به كران ابدى             درج در كسوت يك پيرهنش ساخته‏اند

 اينك براى تبيين مراد، گفتارى از نسفى در كشف الحقائق و سپس بيانى از حكيم سبزوارى در جامع الاسرار مى‏آوريم. نسفى گويد:

ما دام كه اسم خداى باقى است و اسم تو هم باقى است، بدين سبب اثبات وجود خداى مى‏كنيم و اثبات وجود خود هم مى‏كنيم و خدا را مى‏شناسى، خود را هم مى‏شناسى و در مقام شركى و از مقام وحدت دورى. اين معرفت و شناخت تو جز غرور و پندار نيست و اين سخن، تو را جز به مثالى معلوم نشود. مثلا تا دست عزيز، عزيز را اسمى مى‏داند و خود را هم اسمى مى‏داند بدين سبب عزيز را غير خود مى‏داند و خود را غير عزيز مى‏شناسد. عزيز را ندانسته است و خود را نشناخته كه اگر دست عزيز خود را دانسته بودى و عزيز را شناخته بودى بيقين بدانستى كه عزيز موجود است و بغير عزيز چيزى موجود نيست كه اگر دست عزيز را دو وجود باشد عزيز را دو وجود لازم آيد و اين محال است. زيرا وجود عزيز يكى بيش نيست و امكان ندارد كه دو باشد پس دست عزيز را بغير عزيز وجود نباشد. پس بنا بر اين اسم سر و اسم پاى و اسم دست و اسم روى و اسم جسم و اسم روح، اسماء مراتب عزيز باشند و عزيز اسم جامع باشد. اين چنين كه مراتب اسامى خود را دانستى، اسامى وجود را نيز همچنين مى‏دان كه «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» كه «إنّ الله خلق آدم على صورته» بدان كه اگر كسى از موم صد چيز بسازد و به ضرورت صد شكل و صد اسم پيدا آيد و در هر شكلى چندين اسامى ديگر باشد (شكل شير ساختيم در شكل شير چندين اسم است مانند سر و گوش) اما عاقل داند كه بغير موم چيز ديگر موجود نيست و اين جمله اسامى كه پيدا آمده، اسامى موم است، كه موم بود كه به جهات مختلف و به اضافات و اعتبارات آمده است.

         به هر رنگى كه خواهى جامه مى‏پوش             كه من آن قد رعنا مى‏شناسم‏

 بدان كه خلق يك صفت است از صفات اين وجود و حيات يك صفت است از صفات اين وجود و علم يك صفت است از صفات اين وجود و ارادت و قدرت، و جمله صفات را اين چنين مى‏دان. و سماء يك صورت است از صور اين وجود و ارض يك صورت است از صور اين وجود و جماد يك صورت است از صور اين وجود و نبات و حيوان، و جمله صور را اين چنين مى‏دان و الله اسم مجموع است و جامع جمله صور و صفات اين وجود است.

اين است معنى لا اله الا الله و اين سخن، تو را جز به مثالى معلوم نشود. مثلا در من كه عزيزم، حيات يك صفت است از صفات من و سمع يك صفت‏ است از صفات من و بصر يك صفت است از صفات من و طب و حكمت و جمله صفات را اين چنين مى‏دان، و سر يك صورت است از صور من و پاى يك صورت است از صور من و روى و پشت و جمله صور را همچنين مى‏دان، و عزيز اسم مجموع است و جامع جمله صور و صفات من است. پس عزيز نيست الّا جمله. اين است معنى «إنّ الله تعالى خلق آدم على صورته» و اين است معنى «من عرف نفسه فقد عرف ربّه».

         حديث عاشقان اين بد سنايى             سخن كوتاه شد الله أكبر

 يافت آن كه يافت و نيافت آن كه نيافت بدان كه اگر اين وجود به چراغ نسبت كنند اين چراغ را مشكات از خود است و زجاجه از خود است و روغن از خود و نار از خود و اگر اين وجود را به درخت نسبت كنند اين درخت را زمين از خود است و آب از خود و آفتاب از خود و تخم از خود و ميوه از خود است و مغز و باغبان و روغن از خود و خورنده از خود است و اگر اين وجود را به انسان تشبيه كنند اين انسان را قالب از خود است و روح از خود و عقل از خود و علم از خود و جبرئيل از خود و كتاب از خود و كلام از خود و رسول از خود و نبى از خود و امت از خود و اقرار از خود و انكار از خود است و عاشق و معشوق از خود و دوزخ از خود و بهشت از خود است و آن عزيز«1» از سرّ همين نظر گفته:

         جهان را بلندىّ و پستى تويى             ندانم چه‏اى هر چه هستى تويى«2»

 اما كلام مرحوم سبزوارى:

         داد جارويى به دستم آن نگار             گفت از اين دريا برانگيزان غبار

 مراد از جارو «لا» ى نافيه است. (سنايى گويد: لا، نهنگى است كائنات آشام) در لا اله الا الله، و نگار، اهل ذكر كه به طلاب حق ذكر مى‏دهند، شرط است كه از درياى وجود بلا تشبيه غبار امكان را بروبد كه امكان لا ضرورت است و موصوفش ماهيات و تعينات كه عدمى‏اند و مباد كه به وجودى بما هو موجود بر زند كه وجود از صقع وجوب است چه حيثيت امتناع، عدم است اين است‏ كه گويد:

         عارف حق شناس را بايد             كه به هر سو كه ديده بگشايد

             در حوائج خداى را بيند             جز شهود خداى نگزيند

 و اين است كه همه موجودات مدعى الوهيتند، همه در اثبات الوهيت الله مقهور است و اينكه بعض عرفا گفته‏اند موجودى نيست كه پرستيده نشده باشد از براى مشركى و اختصاص ندارد به آفتاب يا آتش يا گوساله سامرى و غيرها كاذب نيست مصدق اين معنى اين است كه خود پرست بدتر است از بت پرست و خود پرستان و تعين پرستان بى‏شمارند أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ الله الْواحِدُ الْقَهَّارُ (يوسف: 39)."

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
کریم حکیمی فرد، متولد 1347، طلبه ای که از نوجوانی دانستن را دوست داشت و به دنبال هر آن چیزی بود که او را به دانش رهنمون شود. کسی که در مسیر شدن ها به قرآن رسید که فرمود: فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئكَ الَّذِينَ هَدَئهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئكَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ (زمر 17و18) و او دوست دارد که همیشه حنیف باشد که: عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): رَحِمَ‏ اللَّهُ‏ عَبْداً رَأَى‏ حَقّاً فَأَعَانَ عَلَيْهِ، أَوْ رَأَى جَوْراً فَرَدَّهُ، وَ كَانَ عَوْناً لِلْحَقِّ عَلَى مَنْ خَالَفَهُ. (الأمالي (للطوسي) ص 732) پس اعانت بر حق را با قدمهایی کوچک در وبلاگ "خطاهای ذهنی" با تلاش در نشان دادن خطاهای ذهنی شروع کرد. ما هم در اصلاح خطاهای ذهنی، او را یاری کنیم.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 55
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 299
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 111
  • بازدید هفته : 357
  • بازدید ماه : 347
  • بازدید سال : 2,013
  • بازدید کلی : 53,236