loading...
تذکر خطاهای ذهنی فلسفه و عرفان به روش عقل، تفکیک و مناظره
کریم حکیمی فرد بازدید : 305 چهارشنبه 03 مهر 1392 نظرات (0)

وحدت وجود نظریه‌ای خردستیز 2 توصیف 1

‏ وحدت وجود در نگاه شهيد مطهرى 1

 

در مجموعه‏ آثار استاد شهيد مطهرى (ج ‏23، ص 168) آمده است:

"عرفا هميشه مستى را- به آن معنا كه خود مى‏گويند- بر عقل ترجيح مى‏دهند.

آنها حرفهاى خاصى دارند. توحيد نزد آنها معنى ديگرى دارد. توحيد آنها وحدت وجود است، توحيدى است كه اگر انسان به آنجا برسد همه چيز شكل [حرفى و غيراصيل‏] پيدا مى‏كند. در اين مكتب، انسان كامل در آخر عين خدا مى‏شود؛ اصلًا انسان كامل حقيقى خودِ خداست و هر انسانى كه انسان كامل مى‏شود، از خودش فانى مى‏شود و به خدا مى‏رسد. راجع به اين مكتب هم در جاى خود صحبت مى‏كنيم‏"

 

همچنین در مجموعه‏ آثار استاد شهيد مطهرى ( ج‏23 ، ص393) چنین آمده است:

"بيان اول از وحدت وجود

وحدت وجود تعبيرات مختلفى دارد. كثرت وجود كه خيلى روشن است: انسان مى‏گويد كه موجودات متعدده كثيره متباينه‏اى هستند كه يكى انسان است، يكى حيوان است (حيوان هم مختلف است)، يكى جن است، يكى ملك است، آن يكى هم خداست، موجوداتى كه بالذات از يكديگر مباين هستند و به تعبير نهج البلاغه بينونتشان بينونت عِزلى است، منعزل از يكديگرند و وجود هر موجودى با وجود هر موجود ديگر بالذات متباين است. شايد تصور اكثر فيلسوفان و غير فيلسوفان همين است. متوسطين از عرفا احياناً مى‏گويند وحدت وجود يعنى وجود منحصر است به وجود حق (لَيْسَ فِى الدّار غَيْرُهُ دَيّار) اما به اين معنا كه هر موجودى غير از خدا هرچه از عظمت كه داشته باشد بالاخره يك موجود محدودى است، ذات حق وجود لايتناهى‏ است، كمال لايتناهى‏ است، عظمت لايتناهى‏ است، قدرت لايتناهى‏ است، جمال لايتناهى‏ است. اگر موجودات را با يكديگر مقايسه كنيم يكى بزرگتر است، يكى كوچكتر. مثلًا وقتى يك نهر را با يك دريا مقايسه مى‏كنيم‏ دريا بزرگ است و نهر كوچك. محدود با محدود مى‏تواند نسبت داشته باشد اما محدود با نامحدود اصلًا نسبت ندارد. اينكه انسان در بينش خود اشياء را بزرگ و كوچك مى‏بيند با مقايسه مى‏بيند. وقتى ما مى‏گوييم اين كوچك است و آن بزرگ، آن كوچك به مقايسه يك شى‏ء ديگر كوچك است و اين بزرگ به مقايسه يك شى‏ء ديگر بزرگ است. در همين امور محسوسه، يك شى‏ء كه هميشه به نظر ما بزرگ مى‏آيد، وقتى همان را در مقابل يك بزرگتر از خودش مى‏بينيم خيال مى‏كنيم كوچك شده. مثلًا يك آدم بلندقد كه هميشه به نظر ما عجيب مى‏آيد، وقتى با يك آدم بلندقدتر از خودش- كه يك سر و گردن از او بلندتر است- راه برود آدم خيال مى‏كند كوچك شد. نظر انسان اين است.

عارف وقتى كه عظمت لايتناهاى حق را شهود مى‏كند (علم لايتناهى‏، قدرت لايتناهى‏، كمال لايتناهى‏) متناهى در مقابل لايتناهى‏ اصلًا نسبت ندارد؛ حتى گفتن اينكه اين بزرگتر است از آن، درست نيست، چون بايد آن را يك چيزى حساب كرد و گفت اين بزرگتر است. لهذا در حديث هم هست كه از امام سؤال كردند: آيا معنى «اللَّهُ اكْبَر» اللَّهُ اكْبَرُ مِنْ كُلِّ شَىْ ءٍ است؟ خدا بزرگتر است از هرچيز؟ فرمود: نه، اين حرف غلط است، اللَّهُ اكْبَرُ مِنْ انْ يوصَفَ خدا بزرگتر است از اينكه به توصيف دربيايد نه بزرگتر است از هرچيز ديگر، كه اشياء قابل مقايسه با خدا باشند، بعد بگوييم ولى خدا از آنها بزرگتر است؛ نه، اصلًا قابل مقايسه نيستند.

اين است كه عارف كه عظمت حق را شهود مى‏كند (اينجا ديگر وحدت شهود مى‏شود) قهراً غير او را اساساً نمى‏تواند ببيند: اگر آن وجود است اينها ديگر وجود نيست، اگر آن قدرت است اينها ديگر قدرت نيست، اگر آن عظمت است اينها ديگر عظمت نيست، اصلًا او شى‏ء است، اينها لاشى‏ء هستند. سعدى يكى دو جا كه خواسته موضوع وحدت عرفانى را بگويد تقريباً در همين سطح گفته نه بيشتر. يكى از شعرهاى معروف بوستان است، مى‏گويد:

         ره عقل جز پيچ در پيچ نيست             برِ عارفان جز خدا هيچ نيست‏

 اين مى‏شود وحدت وجود. بعد خودش اعتراض مى‏كند، خودش هم جواب مى‏دهد، مى‏گويد:

         توان گفتن اين با حقايق شناس             ولى خرده گيرند اهل قياس‏

          كه پس آسمان و زمين چيستند             بنى آدم و ديو و دد كيستند

جواب مى‏دهد:

         پسنديده پرسيدى‏اى هوشمند             جوابت بگويم‏گر آيد پسند

          كه خورشيد و دريا و كوه و فلك             پرى و آدميزاد و ديو و ملك‏

          همه هرچه هستند از آن كمترند             كه با هستى‏اش نام هستى برند

 اين است معناى اينكه: «برِ عارفان جز خدا هيچ نيست».

شعر ديگرى دارد و شيرين مى‏گويد:

         چنين دارم از پير داننده ياد             كه شوريده‏اى سر به صحرا نهاد

          پدر در فراقش نه خورد و نه خفت             پسر را ملامت نمودند گفت‏

          به حقش كه تا حق جمالم نمود             دگر آنچه ديدم خيالم نمود

          از آنگه كه يارم كس خويش خواند             دگر با كسم آشنايى نماند

 اين يك نوع وحدت وجود است. اين نوع وحدت وجود را هيچ كس ايراد نمى‏گيرد.

بيان دوم از «وحدت وجود»

بيان ديگر در باب وحدت وجود اين است كه وحدت وجود نه به معناى اين است كه وجود منحصر به ذات حق است بلكه معنايش اين است كه همه موجودات موجودند به يك حقيقت كه آن، حقيقت وجود است ولى حقيقت وجود مراتب دارد، يك مرتبه او واجب است و يك مرتبه ممكن، يك مرتبه غنى است و مراتبى از او فقير، پس حقيقت وجود حقيقت واحد است. بنابراين وحدت وجود نه اين است كه وجود منحصر به ذات حق است، بلكه حقيقت وجود حقيقت واحد است ولى اين حقيقت، حقيقت ذى مراتب است كه يك مرتبه‏اش كه مرتبه غنا و كمال است مرتبه ذات حق است. آن شعر حاجى سبزوارى همين را بيان مى‏كند (به نام الفهلويون‏مى‏گويد كه البته اين نسبت چندان درست نيست):

         ا لْفَهْلَوِيّونَ الْوُجودُ عِنْدَهُمْ             حَقيقَةٌ ذاتُ تَشَكُّكٍ تَعُم‏

          مَراتِبَ غِنَىً وَ فَقْراً تَخْتَلِف             كَالنّورِ حَيْثُ ماتُقَوّى‏ وَ ضَعُف‏

 البته اين، بيان ابتدايى است كه براى يك دانشجو در ابتدا اين مسئله را اين‏طور مطرح مى‏كنند. ملاصدرا هم البته در ابتدا همين جور مى‏گويد، ولى بعد با حفظ همين نظريه كه حقيقت وجود حقيقت ذات مراتب است، اين مطلبْ لطيف‏تر و لطيف‏تر مى‏شود تا مى‏رسد به جاى ديگرى كه بعد عرض مى‏كنم.

بيان سوم از «وحدت وجود»

نظر سوم در وحدت وجود همان نظريه خاص عرفاست و آن اين است كه وجود، واحد من جميع الجهات و بسيط مطلق است، هيچ كثرتى در آن نيست، نه كثرت طولى و نه كثرت عرضى، نه كثرت به شدت و ضعف و نه به غير شدت و ضعف، حقيقت وجود منحصراً واحد است و او خداست. وجود يعنى وجود حق. غير از حق هرچه هست وجود نيست، نمود و ظهور است (اينها ديگر تعبير و تشبيه است).

غير حق هرچه را كه شما ببينيد او واقعاً وجود و هستى نيست، هستى نماست نه هستى، حقيقت نيست رقيقه است به تعبير خود عرفا، مثل مظهرى است كه در آينه پيدا مى‏شود. اگر شما شخصى را ببينيد و آينه‏اى در مقابل او باشد و او را در آيينه ببينيد، آنچه در آينه مى‏بينيد خودش براى خودش يك چيزى است، ولى آن واقعيتش اين است كه عكس اين است، ظلّ اين است، نمى‏شود گفت اين يك موجود است آن موجود ديگرى، آن فقط ظهور اين است و بس. اين است كه عارف وجود را از غير حق سلب مى‏كند و غير حق را فقط نمود و ظهور مى‏داند و بس. البته در اين زمينه‏ها خيلى حرفها هست. ما در جلد پنجم اصول فلسفه مقدارى در اين زمينه بحث كرده‏ايم.

اينجا يك اختلاف نظر شديد ميان فلاسفه و عرفا پيدا مى‏شود. فلاسفه هيچ وقت اين‏جور نمى‏گفتند. آن نظرى كه صدرالمتألهين در باب حقيقت وجود پيدا كرد- كه حقيقت وجود را صاحب مراتب دانست- به ضميمه يك اصل ديگرى كه تقريباً از آن قلل شامخ فلسفه صدرالمتألهين است و به اين صورت بيان كرد: «بسيط الحقيقة كل الاشياء و ليس بشى‏ء منها» ذات حق كه ذات بسيط الحقيقه است، همه اشياء است و در عين حال هيچ يك از اشياء هم نيست «1»، [تا حد زيادى جمع مى‏كند ميان نظر عرفا و نظر فلاسفه.] البته عرفا نيز در بيان خودشان بدون اينكه وجودى براى اشياء قائل شوند همين حرف را (بسيط الحقيقة ...) زده بودند ولى نه به اين‏ تعبير و نه با اين پايه، اما ايشان اين را با يك پايه فلسفى بيان كرد يعنى آن مطلبى كه عرفا مى‏گفتند فقط با اشراق قلبى قابل درك است و با عقل نمى‏شود آن را فهميد صدرالمتألهين با بيان عقلانى همان مطلب را ثابت كرد. اينجا يكى از آن جاهايى است كه ايشان توفيق داد ميان نظر عقل و نظر عرفان، و يكى از آن نكات بسيار برجسته فلسفه اوست و اين جمله «بسيط الحقيقة كل الاشياء ...» مال اوست. در كتاب بحثى در تصوف دكتر غنى (من تعجب مى‏كنم از اينها كه چگونه شجاعت دارند در اين حرفها) نوشته كه «اول كسى كه اين جمله را گفت حاج ملاهادى سبزوارى بود» در صورتى كه كتابهاى ملاصدرا پر است از اين جمله، اصلًا يك باب دارد تحت همين عنوان. چون فقط كتاب حاج ملاهادى سبزوارى را احياناً در دست داشته يا از كسى شنيده، خيال كرده اول كسى كه گفته او بوده است.

بنا بر اين نظريه، تا حد زيادى جمع مى‏شود ميان نظر عرفا و نظر فلاسفه؛ يعنى صدرالمتألهين براى وجودْ مراتب قائل مى‏شود و در عين حال آن حرف عرفا هم تصحيح مى‏شود كه عالم ظهور است، چون او وجودى است كه در عين حال اين وجود ظهور است براى وجود ديگر."

برچسب ها وحدت وجود , فلسفه , عرفان ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
کریم حکیمی فرد، متولد 1347، طلبه ای که از نوجوانی دانستن را دوست داشت و به دنبال هر آن چیزی بود که او را به دانش رهنمون شود. کسی که در مسیر شدن ها به قرآن رسید که فرمود: فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئكَ الَّذِينَ هَدَئهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئكَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ (زمر 17و18) و او دوست دارد که همیشه حنیف باشد که: عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): رَحِمَ‏ اللَّهُ‏ عَبْداً رَأَى‏ حَقّاً فَأَعَانَ عَلَيْهِ، أَوْ رَأَى جَوْراً فَرَدَّهُ، وَ كَانَ عَوْناً لِلْحَقِّ عَلَى مَنْ خَالَفَهُ. (الأمالي (للطوسي) ص 732) پس اعانت بر حق را با قدمهایی کوچک در وبلاگ "خطاهای ذهنی" با تلاش در نشان دادن خطاهای ذهنی شروع کرد. ما هم در اصلاح خطاهای ذهنی، او را یاری کنیم.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 55
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 299
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 111
  • بازدید هفته : 356
  • بازدید ماه : 346
  • بازدید سال : 2,012
  • بازدید کلی : 53,235